رادمهر جان و کیا مهررادمهر جان و کیا مهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

پاره های تن من

15

خدایا کمکم کن امیدم فقط به توست دستم و بگیر به من و همسرم کمک کن تا اگه میخوای بهمون امانت بدی بتونم از پسش بر بیایم میدونم روزی دست توست ولی بازم کمک کن شوهرم خیلی نگران هستش نمیخوام این فکر اذیتش کنه که بی پولی خدایا کمک کن کاش من میتونستم برم سر کارم دلم برای همکارام برای میزم تنگ شده برای کامپیوترم  دیگه چیزی تا پنج شنبه نمونده همه امیدم به خدا و  ائمه است
26 فروردين 1391

14

سلام نی نی امروز همسایه برام غذا اورد خدا خیرش بده خیلی خیلی هوس کرده بودم کوکو سبزی خیلی خوشمزه ای بود بوش پیچیده بود خیلی خوشحال شدم بهم خیلی چسبید غذاهای که خودم میپزم و دوست ندارم اما وقتی برام میارن خیلی بهم مزه میده  امروز بابا جونت برام ١٥٠ هزار تومن زد به کارتم گفت اگه خواستم برم برات چیزی بخرم پول داشته باشم گفت تا دنیا بیای ١٥٠ تا ٢٠٠ ماهی میزنه خیلی خوشحال شدم خوبه دیگه میتونم برات کلی عروسک و لباس بخرم امروز دلم میخواد دختر باشی هر چی فکر میکنم میبینم دختر خیلی خیلی بهتره همدمم میشی ولی هر چی هستی سالم باش تا پنجشنبه هفته دیگه چیزی نمونده همش یه هفته دیگه مونده خدایا فرزندمو به تو میسپرم اینبار ازم نگیرش
24 فروردين 1391

13

دیشب خواب خیلی  خیلی خوبی دیدم خیلی خواب دیدم رفتم دکتر قلبت میزنه 5 شنبه هفته دیگه وقت سونوگرافی دارم  ایشالا که خدا این بار منو کمک میکنه تا قلب کوچولوت بزنه خیلی امید دارم فرزندم خیلی مامانم میگه دلم روشنه وای سرمو رو پاش میزارم نازم میکنه میگه نمیدونی مادر بودن یعنی چی !! خدا به وقتش بهت میده!! یعمی این بار وقتشه !!!!!
22 فروردين 1391

11

سلام  دیروز و امروز با بابات خواب بودیم رابطمون خیلی بهتر شده باهم آشتی کردیم کلی مهمونی رفتیم کلی  هم در مورد تو حرف زدیم بابات خیلی نگرانه که بتونیم از پس خرج و مخارجت بر بیایم بعد گفت امروز دوستش گفته که بچه که بیاد روزی اش رو با خودش میاره یکم آروم شده بعضی اوقات زیر دلم رحمم تیر میکشه دلیلش رو نمیدونم ولی خیلی میترسم دیروز داشتم ظرف میشستم ی دفعه چشمم به پوره های چای و ات آشغالای دیگه تو سبد افتاد وای اینقد بالا آوردم تو سینک که خدا میدونه دیگه نا نداشتم همون کف آشپز خونه نشستم آخه من که هیچی نمیخورم آب خالی خدارو خوش میاد اینقدر بالا بیارم همش آب بود فقط دوباره حالم بهتر شد کلی مجبور شدم خونه رو تمیز کنم و آشپز خونه رو دیشب ه...
18 فروردين 1391

10

بابات گفت کامپیوتر و سل فونمو میخواد ببره مغازه این یعنی اینکه من دیگه نمیتونم بیام اینجا فیس بوکمم گفت پاک کنم نمیدونم یهو چش شد این وب رو بش نگفتم میترسم اینو هم ازم بگیره خیلی عصبی شده خیلی ازش میترسم  میگن همه تو زندگی هاشون این مشکلات رو دارن اما من مشکلاتم خیلی بیشتره خیلی دارم شبکه ifilm  رو میبینم داره روز حسرت رو میزاره خوش به حال این خانومه اونم تو دلش نی نی داره با این که معتاد بوده کاش تو هم مثه اون دل مامانتو سفت بچسبی  و منم یه روز بغلت کنم به امید اون روز
16 فروردين 1391

7

میدونی دارم به چی فکر میکنم به این که بری چی کار کنم باید خودمو  آماده کنم تا ضربه نخورم دیگه اینقدر آرام بخش استفاده کردم خسته شدم الان به خاطر تو نمیخورم عزیزم 2 ماهه نخوردم من همش خوابم نمیدونم چم شده چرا اینقدر خوابم زیاد شده جات خالی الان دوتا پرتقال خوردم خیلی بهم چسبید به تو هم میچسبه نه وای از بوی غذاهایی که خودم درست میکنم متنفرم عاشق غذاهای مامانم هستم میرم تو اطاق در میبندم تا غذا برای بابات اماده شه از بوی مرغ و گوشت حالم بد میشه فکرشم حالمو خراب میکنه وای امروز تو راه  از جلو کله فروشی رد شدم وای هی دل و رودم بالا می اومد اما خودمو به زور نگه داشتم وای وای وای
15 فروردين 1391

5

امروز رفتم دکتر بهم گفت باید برم سونوگرافی گفتم هنوز قلب نداره خندید گفت خیلی زوده از اونجا رفتیم سونوگرافی اونم بهم واسه ٢٨ فرورذین وقت داد  دکتر گفت دو هفته دیگه برم خوبه وای هیچی از گلوم پایین نمیره اینقدر این روزا پرتقال میخورم دارم شکل پرتقال میشم تا حالا ٢ کیلو لاغر شدم یعنی شدم ٦٩ بابات طفلی خیلی ناراحته چون من به بوی عرقش حساس شدم یه سره باید بره حموم هی هم غر غر میکنه فکر کنم تا تو دنیا بیای اون پوست بندازه تو بمون دل منو بچسب همه چی قابل تحمله راستی اون  روز یک لکه دیدم به دکترم زنگ زدم گفت لانه گزینی هستش خیلی خوشحال شدم تو لونه ات بمون توروخدا
15 فروردين 1391

4

دیروز بابات بهم گفت اگه این نشد دیگه باید بیخیال بچه دار شدن بشم توروخدا باهم بمون سفت سفت سفت دلمو بچسب اگه تو بری اون خیلی یه دنده است میدونم نگرانه منه میدونه من خیلی ضربه میخورم نمیخواد حتما منو دوباره تو اون حال روز ببینه دکتر بهم استراحت مطلق داده گفته باید تا 4 ماهگی ات استراحت کنم مجبور شدیم توالت فرنگی بخریم این جوری بهتره گفته خودمو سفت بیگیرم وقتی میرم دستشویی دکترم بهم شیاف داده دارم یه روز در میون استفاده میکنم وای من همه کار برای بودنت میکنه اسید فولیکم هم مرتب میخورم فقط این بالا اوردنا خیلی اذیتم میکنه بهم خیلی فشار میاد تنها چیزی که دوست دارم شیر و پرتقاله
14 فروردين 1391

3

صبح ها که از خواب بیدار میشم کلی برای موندنت دعا میکنم کلی نذر کردم که باباتم دوست داشته باشه وقتی بزرگ شی اینارو پاک میکنم آخه نمیخوام بدونی بابات دوست نداره دوست دارم همیشه از بابات خاطره خوب داشته باشی  نمیدونم چرا اینقدر خستم خیلی ضعف دارم هیچی از گلوم پایین نمیره تا میخورم همه بر میگرده بعد بابات میگه همینا ارزشش رو داره؟ آخه اون نمیفهه که مادر شدن چه حسیه دلم میخواد برم صدای قلبتو بشونم نمیدونی چقدر این نگرانی رو دلم سنگینی میکنه
14 فروردين 1391